کـــســـی که ســلــول انــفـــرادی را ســاخــت
مـــی دانــســـت
ســـخــت تــــریــن کـــار انـــســـان
تحـــمـــل خــویــشتــن است . . .
کـــســـی که ســلــول انــفـــرادی را ســاخــت
مـــی دانــســـت
ســـخــت تــــریــن کـــار انـــســـان
تحـــمـــل خــویــشتــن است . . .
↙ببیــــــن↘
✘ممکنــــه ســــر کــار گـذاشتـــــن مـــــن
بـــراتـــ مثـــل آبـــــ خــــــوردن بـــاشـــــه
ولــــے ظاهـــر اسیـــد مث آبــه
هواخودتــوداشتــه باش!!!!!
دلم تنگ شده
براي وقتي كه مي گفتي :دلم واست تنگ شده
دلم تنگه..
براي بودنت
شايدم لبخند خودم
دلم براي همه چيز تنگ شده جز
نبودنت !
گاهی دلت میخواد
همه بغضهات از توی نگاهت خونده بشن...
میدونی که جسارت گفتن کلمه ها رو نداری...
اما یه نگاه گنگ تحویل میگیری
یا جمله ای مثل: چیزی شده؟؟!!!
اونجاست که بغضت رو با لیوان سکوت سر میکشی
و با لبخندی سرد میگی: نه،هیچی ...
گاهے دلم مے خواهد خودم را بغل کنم!
ببرم بخوابانمش!
لحاف را بکشم رویش!
دست ببرم لاے موهایش و نوازشش کنم!
حتے برایش لالایے بخوانم،
وسط گریه هایش بگویم:
غصه نخور خودم جان!
درست مے شود!درست مے شود!
اگر هم نشد به جهنم...
تمام مے شود...
بالاخره تمام مے شود...!!!
بعضـــــی وقتـــ ـ ــا مجبورے تو فضاے بغضتــــــ بخندے...
دلتـــــ بگیره ولـــ☂ــے دلگیرے نکنـــــے...
شاکـــے بشــے ولـــے شکایتـــــ نکنے...
گریه کنے اما نذارے اشکاتـــــ پیدا شن...
خیـــ ـ ـــلے چیزارو ببینے ولے
ندیدش بگیرے...
خیلے حرفارو بشنوے
ولی نشنیده بگیرے!
خیلے ـها دلتـــ☂ــو بشکنن ...
و
تــــ☂ــو
فقــــط .........
یهِ دُختَرآیے هَستَـن خِیـلے مَغرؤرَن
✘❂↼مــَـʘ͜͡ʘـــטּ פֿــــَــݓـــݦِ رۅزگـــــارҐ ➫
⇲⇱مـــــیـاے پـــــیــشــَـــҐ مـــــشــڪـــــے بـــــپـــــۅش⇲⇱⇁❂✘
غرورت نمیزاره برگردی ?!
نذاشت که زود تر برگرددی
گاهی آدم به جایی می¬رسد
که دست به خودکشی می¬زند!!!
نه اینکه تیغ بردارد رگش را بزند... نه...
قید احساسش را می¬زند...
عاغا ناموسا این اهنگه قشنگیه
میدونم قدیمیه ولی دوسش دارم دیگه
متنش:
نه اشتباه نکن این یه شعر عاشقونه نیس
تصور کن یه مردو با چشمای خیس
نمیخوام ،نباید،تو شعرم به تو جسارت کنم
نباید حس عشقو تعبیر به اسارت کنم.
شکسته میرم امشب بانو خدانگهدارت
اگرچه میشکنه اون دل سبز و سپیدارت
واسه من که پنجره یه ارزوی مبهم بود،
ولی تو پنجره باشه تموم دیوارت
ببخش منو اگه بوی زخم چرکینمو
زجه های کبودم،میشه موجب ازارت.
دیگه صدای گریه ی بی وقتم نمیشکنه
سکوت سرد و پر از انبساط افکارت
خیلی انتظار کشیدم که شاید بیای
باز برای بدرقم با اون لباس گلدارت
و دلخوشم کنی با یه دروغ مصلحتی
که میشه شاید بازم بیام برای دیدارت
ولی چه فایده که خوابت عجیب سنگین بود
صدای خاطره هامون که نکرد بیدارت
میگن روزه گرفتی و دیگه غزل نمینوشی
بمونه این اخرین غزلم واسه افطارت
شکسته میرم و خاطرات سبز تورو
به یادگار میبرم امشب خدا نگهدارت
به یادگار میبرم امشب خدانگهدارت
بی سر وسامون رفیق بغض جاده
بی همه چیز شد به جز این عشق ساده
هرچی لب تو دنیاس مجیز تورو میگن
تو که بی لب زاده شده بودی ستمگر
هرچی دست تو حسرت دامن توئه
تو اخرین جوابی واسه یه خواست بی ثمر
تعبیر یه خوابی که تو ذهنی خستس
اون اخرین در نجاتی که همیشه بستس
تو یه تکرار خسته ای که فقط یک باره
وحدت اون دردایی هستی که بی شماره
من تو اسم تو تجزیه شدم بانو
تجربه کن منو توی مرگی دوباره
شعری که خونه تو حسرت لخته میشه
اخرین وارث نسل عشق اخته میشه
منو تو این هجرت غمگینم بدرقه کن
تموم واژه ها رو تو ذهنت دغدغه کن
بزا تکثیر نگاه تو بشم بانو
اسم حقیرمو رو زبونت لق لقه کن
واسه کسی که خرابه عمری زیر اوارت
اخرین جمله همینه خدانگهدارت
اخرین جمله همینه خدانگهدارت
بی سر و سامون رفیق بغض جاده
بی همه چیز شد به جز این عشق ساده
هامون شاهین نجفی
باختن تو طَبیعت من نی ..
▬
چون میگذرد ..
نیس غَمی !
ﺗـا ﺣـﺎﻻ ﺷـﺪﻩ ﺩﺭ ﺍﺗـاﻗﺘـﻮ ﺑـﺒﻨـﺪﯼ ؟
ﭼـرﺍﻏـﺎ ﺭﻭ ﻫـم ﺧـﺎﻣـﻮﺵ ﮐـﻨﯽ . . .
ﭘﺘـﻮ ﺭﻭ ﺑﮑـﺸﯽ ﺭﻭ ﺳـﺮﺕ . . .
ﭼـﺸﺎﺗـﻮ ﺍﻭﻥ ﺯﯾـر ﺑـﺎﺯ ﮐﻨـﯽ ! ! !
ﺻـﺪﺍﯼ ﻧﻔـﺴﻬﺎﺗـﻮ ﺑﺸﻨـﻮﯼ . . .
یـه بغـض سنـگیـن تـو گـلوت داشـتـه بـاشـی...
ولـی ﺳـﯿﺎﻫـﯽ ﺑﺒﯿـﻨﯽ ...
ﺗـﻨﻬﺎﯾـی ﺑﺒـﯿﻨـﯽ ...
ﯾـﺎﺩ ﮔـﺬﺷﺘـﻪ ﺑﯿﻔـﺘﯽ ، اونمـوقـع کـه بـود. . ..
ﮔـرﯾـﺖ ﺑﮕﯿـﺮﻩ ! ! !
عـذاب بکـشی کـه داری ناخـواسـته فـراموشـش میـکنی،
که دیگـه حـتی تـو خـیالـتم نتـونی تصـورش کنـی....
بخـوای ولـی نتـونی ﺿـﺠﻪ بـزنـی تـا خـالـی شـی از ایـن هـمه بغـض. . .
ﻫـﻖ ﻫـﻖ ﻫﺎﺗﻮ ﻗـﻮﺭﺕ ﺑـدﯼ ﺗـﺎ کسـی ﻧﺸـﻨﻮﻩ ﺻـﺪﺍﺷـﻮ . . .
ﺑﻌـﺪ ﺑﻔـﻬﻤﯽ ﭼﻘـﺪ ﺗﻨـﻬﺎﯾﯽ . . .
ﺑﻌـد ﺑﻔﻬـﻤﯽ ﭼـﻘﺪ ﺑـی کـﺴﯽ . . .
ﺑﻌـد ﺑﻔﻬـﻤﯽ بـرعکـس شلـوغـی دورت , کسـی تو شبـای بـی کسیـت همـدمت نیسـت ...
نادرابراهیمی درکتاب
"یک عاشقانه آرام "
میگوید :
قلب"
مهمانخانه نیست که آدمها
بیایند ،.. دو سه ساعت یا دوسه روز درآن بمانند
و بعد بروند....،
"قلب"
لانه ی گنجشک نیست که
دربهار ساخته شود
ودر پاییز
باد آن را با خودش ببرد،...
"قلب"
راستش نمیدانم چیست...
امااین را میدانم که
فقط جای آدمهای خیلی خوب است،....
"قلب "
چاه دلخوری نیست
که به وقت بدخلقی ،
سنگریزه ای بیندازی
تا صدای افتادنش را بشنوی..!
"قلب"
آیینه ای ست که باهر شکستن،
چندتکه میشود
و یکپارچگی اش از هم می پاشد...
"قلب"
قاصدکی ست که اگر پرهایش را بچینی،
دیگر به آسمان اوج نمیگیرد،..
"قلب"
برکه ای ست که آرامشش به یک نگاه بهم میخورد،...
"قلب"
اگر بتواند کسی رادوست بدارد،
خوبی ها و
حتی زخم زبانهایش را
نقش دیوارش میکند،..
حال ،
اینکه قلب چیست، بماند...!
فقط این را میدانم؛
"قلب"
وسعتی دارد به اندازه ی حضورخدا...
من مقدس تر ازقلب ،
سراغ ندارم.....
قلبتان همیشه
پر عشق♥♥
بعد تو آتیش تو قلبمو خاموش کردم
هر کی هر حرفی دلش خواست
زد فقط گوش کردم
میگـــــن ↶
گــــــــــریہ کــــــــــن
تـــــا خــــــــــالے شــــــــــے...
ولــــــــــــــــــــے...
امـــــان از وقتــــــــــے کـــــہ
با گــــــــــریہ
✘ سنگــــــــــین تـــــر شــــــــــے ✘
به رنگـــــــــــــــــــــِ خـــــــــــــون ..
چه فرقی می کند…
در سیرک یا در خانه ؟!
خنده ات که تلخ باشد،
دلت کــه خون باشد،
تو هم دلقکی..!
آدرس مکه:
شیرخوارگاه ها
بیمارستانها
آسایشگاههای معلولین و سالمندان
اسایشگاه های معلولین ذهنی
پرورشگاه ها
زنان بی سرپرست
کودکان کار
موسسه خیریه
همسایه نیازمندتان
و تمام خانواده هایی که با سیلی صورت هاشون رو سرخ میکنن
اگر قسمتتون شد خـــدا قبول کنه
يه روز داشتم قدم ميزدم تو خيابونِ نميدونم كجاى فلان شهر
يه عابر كه اصلاً تو حال خودش نبود محكم خورد به من
گفتم حووو !! حواست كجاست بابا
يه نگا بهم كرد و آروم گفت:
عذر ميخوام خيلى داغونم حواسم اصلاً نبود!
منم كه سرم درد ميكنه با آدماى داغون حرف بزنم گفتم حالا چى شده اينجورى
به هم
ريخته اى يه نخ سيگار در آورد و فندك زد زيرش گفت: تا حالا عاشق شدى؟ گفتم
هــــی،
كم و بيش گفت تا حالا لپت از ندارى جلوش گل انداخته؟ گفتم جوونِه و نداريش
ديگه
گفت من عاشق يه زن شوهر دارم حرفشو قطع كردم! گفتم : نگا كن نداشتيم
ديگه تو اين مورد نيستم! نگام كرد گفت امروز مُرد خنديدم گفتم بهتر بابا راحت
شدى! خيلى ناجوره زن شوهر دار خدايى يه قطره اشك از گوشه ى چشمش ليز
خورد و آروم گفت امروز بى مادر شدم!
خـوشـــ بــہ حــالــِ اونــآیـے کـہ
.
.
.
.
.
.
.
اونقــدر تــو دنیـــآے واقعـــےســرشــوלּ شلـوغـــہ .
کـہ وقتـــ نــدآرלּ بیــآלּ. تــو دنیـــآے مجـــآزے لعنتــــے...
ﺯﻧـב ﮔﮯ ﺯﯾﺒﺎﺳـﺘـــ /....
ﺑــﮧ ﺯﯾﺒﺎﯾﮯ ﭼﺸﻤﻬﺎﮮ ﭘـُـﻔـ ڪﺮב ﻩ
ﺍﺯ ﻫِﻖ ﻫِﻖ ﻫــﺂﮮ ﺷَﺒــﺂﻧـﮧ(!)
ﺑــﮧ ﺯﯾﺒﺎﯾﮯ ﺑﻐــﺾ ﻧَﻔَﺲ ﮔﯿـﺮ ﺭﻭﺯﺍﻧــﮧ ...
ﺑــﮧ ﺯﯾﺒﺎﯾﮯ ﻗﻠﺒــِ ﺗڪـﮧ ﺗڪـﮧ ﺷُﺪﻩ ﺍَﺯ ﺷڪﺴﺘﻨﻬﺎﮮ ﺑﯿﺸﻤـﺂﺭ ...
ﺑــﮧ ﺯﯾﺒﺎﯾﮯ ﻧﻔﺴﮯ ڪــﮧ ﺍﺯ ﺗَﻨﮕﮯ ﺑﺎﻟـﺎ ﻧﻤﯿﺎﯾــَ !!ב
ﺑــﮧ ﺯﯾﺒﺎﯾﮯ ﺗﻤﺎﻡ ﺷُـּטב ﺗـ בﺭﯾﺠﮯ ﻣـ ּט ...
ﺁﺭﮮ ﺯﻧـב ﮔﮯ ﺯﯾﺒﺎﺳﺘــ ـــ
یِ وقــتــایــی (♥♥,)
کـهـ کـَــمَــمـ نــیـــسـ (ύ.ὺ)
خــیــلـــی کِ دلـمـ مــیـگـــــیرهـ (:
گــریـهـ نـمـیـکـنـمـ (ಥ_ಥ)
یِ لـبـخـنــدِ کـش دارُ تـــلــــــــخ مـیـزنـمـ
پـاهـامــو تـکــــون مـیـدمـ
بـا مـــــوهـــــام وَر مـــیــرمـ (●̮̮̃•)
بَـد خـــیــــــــرهـ مـیـشـمـ بِ دیــوارِ سفــیــدِ روبـــــرو ⊙_⊙
بـَعــد پوســتــــِ لـَبــَـمـو مـیـکــَـنـَــمـ
بـُــــغــضــمــو مـیــخـــورم (•◡•)
کـِ یِ وقــتــــ اشکـــ نـشـهـ (T_T)
آخــهـ قــرارهـ مـُـــحـکــمـ بــاشمـ !
بـَـد پا مـیـشـمـ خـــودمـو تــو آیـیـنـهـ نِــگـا مـیـکـنـمـ (─⊙⊙─)
یِ لـبخـنـدِ کـــش دارِ تـــــلــــــــخِ دیـگـهـ تــحــویـلِ خــودم مــیــدم (:
بَــدِشــمـ یِ چــایــی مـیریــــزمُ (-___-)
یِ مـــــــوسیــقــیِ غـمـگــیــــــــــن (*_*)
تــو دلـمـ مــیگـمـ زنــدگــــی قــشــنـگـــهـ (⊙_⊙)
آرومـ بــــــاش (╥﹏╥)
مُحکــــــَـــمـ باش (:
همه چیز را که نباید زود فراموش کرد...
بعضی آدم ها، همان هایی که هی پرونده شان را می بندی و باز می کنی،
همان هایی که هی از گذشته راه شان می دهی به حال...
همانی که یادت رفته چه کرده با تو...
اینجور آدم ها، نبودن شان می ارزد به تلخی ِ بودن شان؛
فراموش کردن زود هنگام، خطر بخشیدن در پی دارد...
اول ش زود فراموش می کنی و یادت می رود...
دلت تنگ می شود برایش،
دلتنگ ش می شوی و بعد می بخشی اش و باز دوباره همان راه قبلی....همان اشک ها...همان دردها...همان غصه خوردن ها...
تکرار دوباره و سه باره ی یک اشتباه یعنی حماقت...می فهمی؟ حماقت!!
یعنی درس عبرت نشده برایت.
یک وقت هایی لازم است بعضی چیزها یاد ِ آدم بماند،
#فراموش نشود اصلا...
بی مرامی یک آدم مثلا...
تلخی های تلخ ...همه ی آن خاطرات ِ بد ...
یکی انگشت ش را نخ می بندد برای یادآوری،
یکی داغ روی دستش می زند...
اصلا می دانی جان ِ دل، یک وقت هایی لازم است این داغ زدن روی دست...
لازم است داغی بزنی؛ بسوزانی اش، که فراموش نشود دل ِ سوخته ات...
یک وقت هایی بد نیست چنگال را برداری، داغ کنی و بزنی روی دستت،
که ردی بماند، یک چهار خط لعنتی، به نشانه ی همه ی آن چهارهای بد ِ زندگی، همه ی آن چهار سال غم، غصه، اندوه...
چهارمین فصل سال، که مدت هاست دیگر دوست ش نداری...
همه ی آنچه که اسم ش حرمت بود...رفاقت بود...محبت بود
ﺑﺎﻧﻮ ﺑﺨﻮﺍﻥ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ...
ﻭﻗﺘﺖ ﺭﺍ ﻧﻤﯿﮕﯿﺮﺩ ...
ﺗﺎ ﺩﯾﺮﻭﺯ ﻣﯿﮕﻔﺘﻢ ﺍﺯ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺑﯿﻢ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ ...
ﺍﻣﺎ ...
ﺣﺎﻻ ﻣﯿﮕﻮﯾﻢ ﺑﺘﺮﺱ ! ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺟﻤﺎﻋﺖ ﺑﺘﺮﺱ ﻭ ﺩﻭﺭﯼ ﮐﻦ .
ﺑﺘﺮﺳــ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺟﺎﯼ ﺧﺎﻧﻪ ﺷﺎﻥ ﺩﺳﺘﻤﺎﻝ ﮐﺎﻏﺬﯼ
ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ...
ﺑﺘﺮﺳـــ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﻫﺎﯼ ﻧﻮﺍﺯﺷﮕﺮﺷﺎﻥ ﭘﺴﺘﯽ ﻭ
ﺑﻠﻨﺪﯼ ﻫﺎﯼ ﺑﺪﻥ ﺍﺕ ﺭﺍ ﻫﻨﺮﻣﻨﺪﺍﻧﻪ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ..
ﺑﺘﺮﺳــــ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺩﻭ ﺟﻤﻠﻪ ﯼ ﺍﻭﻝِ ﺁﺷﻨﺎﯾﯽ ﺗﻮ
ﺭﺍ "ﺧﺎﻧﻮﻣﻢ " ﺻﺪﺍ ﻣﯿﺰﻧﻨﺪ ...
ﺑﺘﺮﺳــــ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺁﺩﺍﻣﺲ ﮐﺒﺎﻟﺖ ﺗﻮﯼ ﺩﺍﺷﺒﺮﺩ
ﻣﺎﺷﯿﻨﺸﺎﻥ، ﺗﻮﯼ ﮐﺸﻮﯼ ﻣﯿﺰ ﻣﻄﺐ ﺷﺎﻥ،ﯾﺎ ﻃﺒﻘﻪ ﺳﻮﻡ
ﮐﺘﺎﺑﺨﺎﻧﻪ ﺷﺎﻥ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ..
ﺑﺘﺮﺳـــ ﺍﺯ ﻣﺮﺩ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺟﻠﻮﯼ ﭘﺎﯾﺖ ﺗﺮﻣﺰ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ
- ﺧﺎﻧﻮﻡ ﺑﺮﺳﻮﻧﻤﺘﻮﻥ
ﺑﺘﺮﺳـــ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻥ ﺩﮐﻤﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﺎﻧﺘﻮ
ﯼ ﺗﻮ ﺷﺮﻭﻉ، ﻭ ﺑﺎ ﺑﺴﺘﻦ ﺩﮐﻤﻪ ﯼ ﺷﻠﻮﺍﺭ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺗﻤﺎﻡ
ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ .. .
ﺑﺘﺮﺳــــ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻓﺮﻕ Alldays ﻭ always
ﺭﺍ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻨﺪ .
ﺑﺘﺮﺳــــ ﺍﺯ ﻣﺮﺩ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﺮ ﻣﻨﺎﺳﺒﺘﯽ ﯾﮏ ﺣﻮﻟﻪﯼ ﻧﻮ
ﺍﺯ ﺗﻮﯼ ﮐﻤﺪﺷﺎﻥ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽﺁﻭﺭﻧﺪ !!!!
ﺑﺘﺮﺳــــ ﺍﺯ ﻣﺮﺩ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻋﮑﺲ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯿﺒﯿﻨﺪ ﻭ ﻣﯿﮕﻮﯾﻨﺪ :
" " nicepic
" ﭼﻪ ﻫﯿﮑﻞ ﻗﺸﻨﮕﯽ ﺩﺍﺭﯼ ﺧﺎﻧﻮﻣﯽ ..."
ﺑﺘﺮﺳــــ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﯽﺩﺍﻧﻨﺪ ﮐِﯽ ﺑﮕﻮﯾﻨﺪ : « ﺟﺎﻥ ...
ﺟﺎﻧﻢ ...»
ﺑﺘﺮﺳــــ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ : « ﺍﯾﻦ
ﺣﻠﻘﻪﯼ ﺳﯿﺎﻩ ﭼﯿﻪ ﺩﻭﺭ ﭼﺸﻤﺎﺵ ...» ﻭ ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ :« ﺗﻮ
ﭼﺸﻤﺎﺕ ﺳﺎﯾﻪ ﺳﺮﺧﻮﺩﻩ ﻫﺎ ﺑﺎﻧﻮ ! »
ﺑﺘﺮﺳــــ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﯽﺩﺍﻧﻨﺪ ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮﺍﯾﺖ « ﻋﻠﯽ
ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ » ﯼ ﻓﺮﻭﻍ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻧﻨﺪ ﻭ ﮔﺎﻫﯽ «ﯾﻪ ﺷﺐ ﻣﻬﺘﺎﺏ »
ﺷﺎﻣﻠﻮ ﺭﺍ .
ﺑﺘﺮﺳــــ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺣﻮﺍﺳﺸﺎﻥ ﺟﻤﻊ ﺍﺳﺖ،ﺧﯿﻠﯽ ﺟﻤﻊ
ﺍﺳﺖ، ﺁﻥﻗﺪﺭ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺧﺎﺹ، ﺑﺎ ﯾﮏ ﭘﻼﺳﺘﯿﮏ
ﭘﺴﺘﻪ ﻣﯽﺁﯾﻨﺪ ﺩﯾﺪﻥ ﺍﺕ، ﺳﺮﺥ ﻣﯽﺷﻮﯼ . ﺍﺯ ﺷﺮﻡ ﻭ ﺍﺯ
ﻟﺬﺕ ...
ﺑﺘﺮﺳــــ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﮐﻨﺎﺭﺷﺎﻥ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﻨﯽ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮﯾﻨﯽ ،
ﺑﻬﺘﺮﯾﻨﯽ . ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﻨﯽ ﺯﻧـــﺪﮔﯽ ﺷﺎﯾﺪ
ﭼﯿﺰ ﺩﻝﻧﺸﯿﻨﯽ ﺑﺎﺷﺪ !!!!...
ﺍﻣﺎ ﻧــﯿـﺴﺖ ......
ﻓﻘﻂ ﻟﻄﻔﺎ "ﺑــﺘـــــــــﺮﺱ ﺑـﺎﻧـــﻮ " ﺍﻟﺘﻤﺎﺳﺖ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺍﺯ
ﺍﯾﻦ ﺟﻤﺎﻋﺖ " ﺑـــﺘـــــﺮﺱ " ﻭ ﺩﻭﺭﯼ ﮐﻦ
قشــنگ ترین پستی که یه پســـر گذاشته بود :
.
ما به دنبال خـــوش گذراندن لحظات جوانیـــمان با آن ها
.
آنها به دنبال ساختن زنـــدگی رویایی با ما
.
ما به دنبال تکه ای از بــــدن آنها
.
و آنها به دنبال نـــــــوازشی مردانه از ما
.
گاهی اوقــــات .
ما مردها چقــــدر بی رحــــمانه برای نوازشی
.
شــــهوت می طلبیــــم
.
و آن هــــا
.
نه ضعــــیف اند
:
و نه احمــــق
.
فقط مهرباننــــد همین
تعداد صفحات : 9